Bazen her şey tohaf geliyor
Bazen ben olmak bile beni korkutuyor!
من:حرصت بگیر ترکی نوشتم!
به هوای چی این روزها هم تاریکتر میشن ?!
کم میارم برای گفتن حرف ها
تو هم فریادهات افکارم رو پریشون میکنه مثل امواج رادیو!
سکوت کن که سکوت تو برای من دنیا دنیاست
گذشتهها خوب سکوت میکردی
من عاشق اون مرد هستم
کمی سکوت کن عشق من فقط کمی
بذار به چاه هم که میفتم با لذت بیفتم!
واژهای پیداست میون تک تک قدم هات
جا پای رفتنت فریاد سوگواری برگها رو مینوازه
غبار سفر رو صورت این پنجره ،تابی نیست بی شک شیشهها میشکنند
زوزهٔ باد ناله کنان چه نوازشها میکنه بر تن برهنهٔ من
مستی این دور بودن ها،این ناباوریها اندکی پایهایم را سست میکنه
ملالی نیست حقیقت هم رنگ دروغ گرفته